$BlogRSDUrl$>
Tuesday, June 20, 20062پسر پر جنب و جوشم سلام. چرا انقدر نا آرومی میکنی و همش در حال تکون خوردنی؟ ازساعت شش که ما بیدار میشیم تا شب که بیهوش بشیم تمام مدت در حال تقلا کردن هستی. حتمن وقتی من خوابم هم مشغولی اما من نمیفهمم! نمیدونم اگر بیرون هم بیایی میخواهی انقدر شیطونی کنی. هر روز که میگذره بیشتر دوست دارم. الان وقتی به ماههای اول نگاه میکنم میبینم اون موقع احساسم چقدر ضعیف بوده و حالا انقدر دوستت دارم که فکر میکنم با هیچ کدوم از احساس هایی که تا حالا داشتم قابل مقایسه نیست. این روزها خیلی گرمه و من هم بیشتر از پارسال گرمایی شدم. تو هم اون تو گرما رو احساس میکنی؟ شوشو هم هر روز میگه کاش زودتر میومد بیرون. دلمون میخواد زندگی خوبی داشته باشی و تا هر وقت که خواستی با ما بمونی و هر وقت هم که خواستی بری دنبال سرنوشت خودت. دیگه چیزی به اومدنت نمونده. اما ما هنوز وسایل لازم رو نخریدیم. میدونی دوست ندارم از اول به تجمل عادت کنیم. زندگیمون رو همینجور ساده که هست بیشتر دوست دارم و دلم میخواد تو هم به زیبایی و سادگی رو تجربه کنی. |
Blog Photosآرشیو |