شاید برای اولین بار کنار رودخونه رفتن -منظورم غیر از اون ماه های اول که میذاشتمت تو صندلی ماشین و میرفتم کنار رودخونه تا تو یه خواب حسابی بکنی و من هم یکم سرحال بیام -یکی از بهترین تجربه های ماه جولای بود. به خصوص وقتی یواش یواش شروع کردی توی رودخونه قدم زدن و جریان آب ولرم رو روی پوستت احساس کردی و ماهی هایی رو دیدی که از زیر پاهات در میرفتند. به ما هم البته خوش گذشت.

بعد یه روزی دوباره خیلی زود تولد شد. این دفعه مامان. باز کیک گذاشتیم. شمع چیدیم روش. تو هزار بار شمع ها رو فوت کردی. کراکر ها رو با ذوق تو سر و کله ما ترکوندی. کلاه بوقی سرمون گذاشتیم و رقصیدیم و باز رفتیم رستوران و تو یکم حوصله ات سر رفت.

یه روز هم با هم رفتیم باغ وحش. کلی از دیدن حیوونها کیف کردی. اولین حیوونی که تشخیص دادی کوالا بود که من هم نمیدونستم میشناسیش. از کنار هر کدوم میخواستیم بریم دل نمیکندی. بعدش هم رفتیم بالای اسکای تاور و ما سعی کردیم بعد کلی رانندگی و راه رفتن استراحت کنیم که با بدو بدوی تو دور اونجا و تو دل دختر پسرهایی که اونجا مشغول لاو ترکوندن بودند؛ رفتنت نشد یه دل سیر بشینیم و ببینم دنیا دست کی ه.


یه شب هم باز رفتیم پیش سینا و فراز و باربکیو راه انداختیم که شما هم حسابی برای درست کردن آتیش زحمت کشیدی!

یه روز هم رفتیم مرغابی وحشی خوردیم. البته تو که کلن با غذا قهری و فقط کمی برنج خوردی که خوب من برای همون یه کم هم کلی ذوق مرگ شدم. ولی اونجا از تمام امکانات طبیعی برای تجربه و بازی استفاده کردی.

و البته در این ماه جلوه های جدید از خرابکاری از خودت نشون دادی که گاهن من رو حیرون میکرد.