Tuesday, March 17, 200971.یه میلیون لحظه گذشت و من خواستم از خاطره های تو یا حسهای خودم بنویسم و ننوشتم. نمیدونم دلیلش کدوم یکی بود. این که این چند ماه به شدت روح و روانم قاطی کرده بود و نوشتن که سهل ه حرف زدن از کمترین موضوعات هم یا برام سخت بود یا با تشنج اعصاب همراه بود. آره پسرم شاید زمانی که تو این نوشته ها رو بخونی به نظرت عجیب بیاد که یه روزی بوده که مامانت هم مثل خیلی از اونهایی که دههی چهارم زندگیشون رو میگذرونند دچار بی هدفی با بلاتکلیفی بشه و حسابی قاطی بکنه. گاهی فکر میکنم اگر میشد که این روزها رو مینوشتم شاید یه روزی کمکی باشه به درد و رنجی که در مرحله ای از زندگی شاید دچارش بشی. شاید وقتی ببینی که آدمهای قبل از تو هم کشیدن بار زندگی گاهی براشون طاقت فرسا میشه کمکت کنه که راحت تر کنار بیایی با مسایلی که من الان هیچ ایده ای ندارم در آینده چه شکلی خواهند بود. بگذریم. روزهای خوبی رو نگذروندم ولی تا اونجایی که در توانم بود سعی کردم تو از درد درونم چیزی جز همون بداخلاقیهای گاهوبیگاه مادرانه حس نکنی. شاید هم اصلن دلیل این مدت سکوت این بود که رابطهی کلامیم با خودت بهتر از قبل شده و دیگه کمتر میلی به نوشتن داشتم. قدیمترها وقتی اینجا مینوشتم احساس میکردم دارم با کسی که زبان مشترکی نداریم برای روزی که به زبان مشترک رسیدیم مینویسم. اما حالا کم کم داریم همدیگه رو میفهمیم و نیاز من هم به نوشتن و حرف زدن با تو از این طریق کمتر شده. شاید هم دلیلش کمرنگ شدن حس نوشتن در من بود که با اینکه حرفها بیخ گلوم میموند اما نمیتونستم با کلمه هاو نوشتار بیانشون کنم. دلیل این همه فاصله انداختن هر چه که بود باز هم بهانهی کافیی نیست از اینکه این همه لحظههای نابت رو ثبت نکردم. نمیتونم خودم رو بابت این سکون ببخشم. اما تو با همون قلب کوچیکت که اندازهی همه ی آبهای پاک دنیا زلال ه من رو ببخش. مثل همون وقتایی که وقتی ازت عصبانی میشم با قدرت از خودت دفاع میکنی و با لحن محکمت بهم میگی که برای کاری که کردی دلیل یا حق داشتی. بعدش به دقیقه نکشیده از اینکه ناراحتم کردی ناراحت میشی و سعی میکنی رفع دلگیری کنی با حرفی یا ادایی. پسرک خوبم دلم می خواد تمام توانم رو به کار بگیرم که روحت رو که به زیبایی صورتت میمونه همین طور پاک و خالص نگه دارم. کاش قدرت این رو داشته باشم که نذارم کودکت هیچ وقت فراموش بشه و بتونم کاری کنم که حس هات همینطور دوست داشتنی و کودکانه بمونند. |
Blog Photosآرشیو |