<$BlogRSDUrl$>
Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

سام







Tuesday, March 17, 2009

71. 


یه میلیون لحظه گذشت و من خواستم از خاطره های تو یا حسهای خودم بنویسم و ننوشتم. نمیدونم دلیلش کدوم یکی بود.
این که این چند ماه به شدت روح و روانم قاطی کرده بود و نوشتن که سهل ه حرف زدن از کمترین موضوعات هم یا برام سخت بود یا با تشنج اعصاب همراه بود. آره پسرم شاید زمانی که تو این نوشته ها رو بخونی به نظرت عجیب بیاد که یه روزی بوده که مامانت هم مثل خیلی از اونهایی که دهه‌ی چهارم زندگیشون رو میگذرونند دچار بی هدفی با بلاتکلیفی بشه و حسابی قاطی بکنه. گاهی فکر میکنم اگر میشد که این روزها رو مینوشتم شاید یه روزی کمکی باشه به درد و رنجی که در مرحله ای از زندگی شاید دچارش بشی. شاید وقتی ببینی که آدمهای قبل از تو هم کشیدن بار زندگی گاهی براشون طاقت فرسا میشه کمکت کنه که راحت تر کنار بیایی با مسایلی که من الان هیچ ایده ای ندارم در آینده چه شکلی خواهند بود. بگذریم. روزهای خوبی رو نگذروندم ولی تا اونجایی که در توانم بود سعی کردم تو از درد درونم چیزی جز همون بداخلاقی‌های گاه‌وبی‌گاه مادرانه حس نکنی.
شاید هم اصلن دلیل این مدت سکوت این بود که رابطه‌ی کلامیم با خودت بهتر از قبل شده و دیگه کمتر میلی به نوشتن داشتم. قدیم‌ترها وقتی اینجا مینوشتم احساس میکردم دارم با کسی که زبان مشترکی نداریم برای روزی که به زبان مشترک رسیدیم مینویسم. اما حالا کم کم داریم همدیگه رو میفهمیم و نیاز من هم به نوشتن و حرف زدن با تو از این طریق کمتر شده.

شاید هم دلیلش کمرنگ شدن حس نوشتن در من بود که با اینکه حرفها بیخ گلوم میموند اما نمیتونستم با کلمه هاو نوشتار بیانشون کنم.

دلیل این همه فاصله انداختن هر چه که بود باز هم بهانه‌ی کافیی نیست از اینکه این همه لحظه‌های ناب‌ت رو ثبت نکردم. نمیتونم خودم رو بابت این سکون ببخشم. اما تو با همون قلب کوچیکت که اندازه‌ی همه ی آبهای پاک دنیا زلال ه من رو ببخش.
مثل همون وقتایی که وقتی ازت عصبانی میشم با قدرت از خودت دفاع میکنی و با لحن محکمت بهم میگی که برای کاری که کردی دلیل یا حق داشتی. بعدش به دقیقه نکشیده از اینکه ناراحتم کردی ناراحت میشی و سعی میکنی رفع دلگیری کنی با حرفی یا ادایی.

پسرک خوبم دلم می خواد تمام توانم رو به کار بگیرم که روحت رو که به زیبایی صورتت میمونه همین طور پاک و خالص نگه دارم. کاش قدرت این رو داشته باشم که نذارم کودکت هیچ وقت فراموش بشه و بتونم کاری کنم که حس هات همینطور دوست داشتنی و کودکانه بمونند.

Blog Photos


آرشیو

  • May 2006
  • June 2006
  • July 2006
  • August 2006
  • September 2006
  • November 2006
  • December 2006
  • January 2007
  • February 2007
  • March 2007
  • April 2007
  • May 2007
  • June 2007
  • July 2007
  • August 2007
  • September 2007
  • October 2007
  • November 2007
  • December 2007
  • January 2008
  • February 2008
  • March 2008
  • April 2008
  • May 2008
  • June 2008
  • July 2008
  • August 2008
  • September 2008
  • October 2008
  • November 2008
  • December 2008
  • March 2009
  • April 2009
  • May 2009
  • August 2009
  • September 2009
  • October 2009
  • November 2009
  • January 2010
  • March 2010
  • May 2010
  • January 2011
  • February 2011

  • online