<$BlogRSDUrl$>
Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

سام







Tuesday, January 05, 2010

81. 


هنوز نتونستم یه اسباب بازی فروشی مدل ژاپن پیدا کنم که دو تایی توش غرق بشیم و با کلی خرت و پرت که یا چشم تو رو گرفته یا دل من رو برده بیاییم بیرون. هنوز نمیدونم کجا برم که تمام وسایل مورد نیاز بچه ها رو بتونم یکجا بخرم.
اینجا نه اینکه همه چیز اما بیشتر وسایل بچه ها عین خود بزرگتر ها جنبه ی تجملات داره نه استفاده ی واقعی. وضعیت کتابها بهتره. حداقل من تا حالا هر کتابفروشی رفتم تونستم توش کلی کتاب و دفتر و برچسب نقاشی بدرد بخور پیدا کنم.
گاهی به خودم میگم کاش یه سرمایه ای داشتم یه دونه از اون مدل فروشگاههای زنجیره ای بچه ها میزدم که هم خودم پولدار بشم هم نسلی رو از بلاتکلیفی نجات بدم. اما این هم میمونه پیش بقیه ی ایده های به عقیده ی خودم ناب که مورد نیاز سرمایه است!

خب من یه اعترافی بکنم بهت که چقدر ذوق میکنم وقتی میبینم تو مفاهیم رو خوب درک میکنی. مثلن وقتی بهت گفتم مامان اینبار دفعه ی آخر بازی باشه بعد تو با انگشتات تا 5 شمردی و گفتی 5 تا بازی میکنم و بعد میام و عمو محمد تعجب کرده بود؛ یا مثلن میدونی چند تا از چند تا بیشتر ه؛یا خیلی مفاهیم دیگه ی عددی که تو موقعیت ها نشون میدی و میفهمم که با اینکه هیچ وقت بهت آموزش مستقیم ندادیم اما مفهومش رو درک میکنی خوشحال میشم.
وقتی یه تیکه کاغذ پاره کردی و سه تا زیر لیوانی رو گذاشتی روش و ادای سوار شدن در آوردی بهت میگم این چیه میگی دوچرخه میفهمم که بلدی مدل سازی بکنی. یا وقتی وسط سالن کنسرت کاغذ میخوای و روش یه دایره میکشی و ادای دف زدن در میاری که این همونه که خانومه میزنه میفهمم که شکلها رو تشخیص میدی.
تفاوت ها رو میپرسم و میبینم که میتونی با دلیل برام بگی چی با چی فرق داره.
رنگها رو تشخیص میدی و غیر از سبز و آبی که مثل ژاپنی ها جا به جا میگی همه رو بلدی.
توپ بازیت حرف نداره و معلومه پاهای قویی داری و میتونی ذهن و پات رو خوب هماهنگ کنی. انگشتات حسابی خوب کار میکنند و با اینکه در بستن دکمه و پوشیدن کفشهات معمولن تنبلی میکنی اما میتونی اون شابلون های ریز اسباب بازی رو تو نخ کنی.
نقاشیت تعریفی نداره اما خودت میدونی داری چی میکشی و بعد هم برامون توضیح میدی. رنگ کردنت خیلی خوب شده که اینو مدیون مهد کودک ایرانیم. تقریبن دیگه رنگ رو از خط بیرون نمیزنی.
اوضاع خلاقیتت هم بد نیست. مثلن امروز پودرت رو ریختی رو ماشینت و گفتی میخواهی ماشین رو با برفهای روش ببری مهد کودک پیش دوستات. نخهای بازیت رو آویزون ماشینت کردی و میگی ماشین عروس ه. تقریبن هر روز یه کار جدیدی میکنی که پیش خودم بگم اِ این دیگه چه جوری به فکرش رسید.
عکاسیت خیلی خوبه و دیگه میتونی سوژه و کادر رو درست تنظیم کنی.
کار با کامپیوتر رو هم در حد باز کردن فایلهای خودت، بیستن پنجره ها، اینکه صفحه ی یاهو یعنی کار دارم!، و خیلی کارهای ساده ی دیگه بلدی.
فاریسیت با سرعت عجیبی داره خوب میشه. یاد گرفتی بعد از شنیدن هر چی که خوشحالت میکنه میگی"خب خدا رو شکر" .
میدونم که خیلی از بچه ها همه ی این کارها رو شاید خیلی بهتر بکنند یا از تو خلاقتر باشند اما برای من همین که تو این همه از دنیای اطرافت درک میکنی خیلی خیلی خوب ه. این رو هم میدونم و میبینم که از خیلی از بچه ها حتی بزرگتر از خودت که به نظر باهوش هم میاند خوش فکرتری و رشد ذهنی و حرکتیت جلوتره. اینجوری میشه که ته دلم از راه و روش که اومدم و اومدیم راضی باشم و فقط
برای خودم به خودم ببالم از داشتنت.



Blog Photos


آرشیو

  • May 2006
  • June 2006
  • July 2006
  • August 2006
  • September 2006
  • November 2006
  • December 2006
  • January 2007
  • February 2007
  • March 2007
  • April 2007
  • May 2007
  • June 2007
  • July 2007
  • August 2007
  • September 2007
  • October 2007
  • November 2007
  • December 2007
  • January 2008
  • February 2008
  • March 2008
  • April 2008
  • May 2008
  • June 2008
  • July 2008
  • August 2008
  • September 2008
  • October 2008
  • November 2008
  • December 2008
  • March 2009
  • April 2009
  • May 2009
  • August 2009
  • September 2009
  • October 2009
  • November 2009
  • January 2010
  • March 2010
  • May 2010
  • January 2011
  • February 2011

  • online