$BlogRSDUrl$>
Tuesday, February 13, 200721.شکلات مامان سلام سام کوچولو انقدر شیرین و بامزه شدی که فقط همین شکلات بهت میاد. باور نمیکردم شکلاتهایی که اون موقع که تو دلم بودی میخوردم اینهمه اثر بذاره و تو انقدر خوشخنده بشی. یاد گرفتی بای بای میکنی و نانای اما فقط با دست چپ.( نمیدونم چپ دستی یا نه اما فعلن همه کارهات رو با دست چپ میکنی). هنوز فرقش رو نمیدونی و خیلی وقتها قاطی میکنی کدوم رو باید انجام بدی. وقتی میریم بیرون با هر کی که باهات حرف بزنه بای بای میکنی. از بوسهات بگم که دل من رو برده. عین موش میچسبی به آدم و دست و صورت آدم رو تف مالی و مثلن بوس میکنی. هنوز همون آهنگهای هیپ-هاپ رو دوست داری و اگه یک ساعت هم برات از این موزیک ها بذاریم میشینی گوش میدی و کلیپ هاشو با دقت دنبال میکنی. موزیک مورد علاقه ات هم my humps ه. تمام خونه رو با اون دست و پای فسقلیت می نوردی و یاد گرفتی خودت رو به هر چیزی که توجه ات رو جلب کنه برسونی. مامانی فقط چرا با هر چیزی که باب میلت نباشه دعوا میکنی. خب تقصی دو شاخه نیست که تو نمیتونی درش بیاری یا مثلن پایه میز که نمیتونی جا به جاش کنی. این چند روزه تو خونه انقدر غر میزدی که من و بابایی چاره ای نداشتیم ببریمت بیرون. تا بیرون از خونه ای همه چیز خوبه اما تا میاییم خونه و استراحتت رو میکنی باز شروع میکنی به بهونه گیری. امروز صبح که رفتیم مهد چنان دلی از مربی هات بردی که دو تایی اومده بودند بالا سرت و میخواستند بغلت کنند. تو هم که بلا هی برای این میخندیدی هی به اون یکی دست دراز میکردی که بغلت کنه. انقدر بهت اونجا خوش میگذره که ما رو یادت میره؟ وقتی برات قصه میخونم با دقت گوش میدی . دیگه داستانهای انتخابی داری و از بعضی از کتابهات خوشت میاد. دیروز با هم رفتیم بیرون. لب رودخونه تو ماشین یک ساعتی خوابیدی . بعد هم چون باد میومد رفتیم مال و سه ساعت راه رفتیم. خوبیهات رو میگم یکم غر هم بزنم. مامان انقدر انرژی داری و انقدر من رو خسته میکنی که شبها سرم به بالش نرسیده خوابم. دیشب هر بار که بیدار شدی بابایی بهت شیر داد از بس که من رو تو روز خسته کرده بودی نمیتونستم بیدار بمونم. این کلاه رو هم دیروز خریدیم. کلی هم ذوق میکردی وقتی گذاشتم سرت. یه موش به تمام معنی شدی... |
Blog Photosآرشیو |