<$BlogRSDUrl$>
Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

سام







Wednesday, June 20, 2007

37. 


من فکر میکنم خیلی وقت باشه که به یه سلمونی از نوع خونگی یا بیرونیش احتیاج پیدا کردی اما بابایی هر دفعه میگه حیفت نمیاد این رشته های ابریشم طلایی رو کوتاه کنی؟ خلاصه پسر اگه گرمت ه و موهات از عرق بهم میچسبه و کلافه میشی تقصیر بی‌توجهی من نیست به خاطر ذوق بابایی هست از دیدن موهای تو که خاطره فامیلش رو با موهای روشن براش تداعی میکنه.


سام چرا دیروز انقدر داد میزدی؟ نه از نوع جیغ زدن با عصبانیت از نوع داد زدن برای شنیدن صدای خودت. حتمن لذت می‌بردی فقط من دیگه آخر شب احساس میکردم هیچی نمی‌شنوم. دیشب آب بازی هم با مدل جدید یاد گرفتی که صدای خنده و جیغت از تو حموم همه ساختمون رو پر کرده بود.

صبح ها به محض اینکه بابایی در رو می‌بنده بیدار میشی و با صدای تاپ تاپ و با سرعت نور خودت رو می‌رسونی تو آشپزخونه که تنها نمونی. بعد من بغلت میکنم و با هم برمیگردیم تو رختخواب و اونوقته که کلی لوس میشی و میایی کنارم میخوابی و هی سرت رو می‌مالی به صورتم و من عشق میکنم از این صبحی که با دیدن چشمهای خوشگلت و لمس پوست نرمت شروع میشه.

این روزها دوست داری همراه من بیایی تو بالکن. اول نمی‌ذاشتم از ترس کثیف شدنت اما حالا فکر میکنم دنیا تحت حمکفرمانی توست. باید هر کاری دوست داری بکنی تا بتونی بهتر بشناسیش. فقط مواظب باش موقع کشف گلها، گلدون با کل خاکش رو سرت برنگرده مثل اون روز.


هنوز دالی بازی بهترین بازیت ه و هر جا که بشه پشت پرده یا دیوار قایم میشی تا ما پیدات کنیم و غش کنی از خنده. یه بازی دیگه رو هم خیلی دوست داری. وقتی من دستهات رو میگیرم و بلندت میکنم و برای یه لحظه ولت میکنم و تعادلت بهم میخوره؛ از اینکه تو بغل من ولو بشی خنده ات میگیره. اینکه یه نخ دراز رو بکنی تو دهنت یا یه چیزی دستت بگیری و راه بیفتی این طرف اون طرف و اینکه سکه ها رو بندازی سرجاشون هم خیلی باعث سر خوشیت ه. اما سر دسته همه اینکارها ریخت و پاش کردن و پرت کردن از بالا به پایین هر چیزی که مرتب سرجاشه است.




دیشب بعد از مدتها برات ویدیو های فرگی رو گذاشتم. مثل حاج‌اقا ها دست به زانو میشینی و از نگاه کردنش لذت میبیری. میخواهیم با بابایی پولهامون رو جمع کنیم و برای کادوی تولدت بخریمش. خود فرگی رو. البته برای تولد بیست سالگیت. اون موقع قیمت اون هم کمتر شده و ما هم پس اندازمون کافی ه!


یه کار دیگه هم میکنی. صبح ها و عصرها که تو پارکینگ هستیم جای دو تا لونه پرستوها رو نشون میدی و میگی "جج" یعنی جوجو میخوام ببینم. بعد هم از سر و صدا و غذا خوردنشون و پرواز مامان و باباشون دور سقف یه لبخند خوشگل میشینه گوشه لبهات.

سام عزیزم مثل همیشه که ازت دورم، دلم برای دیدنت تو دو-سه ساعت دیگه داره پر میزنه. الان اسنک بعد از ظهرت رو خوردی و داری با دوستات آتیش میسوزونی. شاید سوار گاری رفته باشی گردش. مثل دیروز که رفته بودید مزرعه دیده بودید!

Blog Photos


آرشیو

  • May 2006
  • June 2006
  • July 2006
  • August 2006
  • September 2006
  • November 2006
  • December 2006
  • January 2007
  • February 2007
  • March 2007
  • April 2007
  • May 2007
  • June 2007
  • July 2007
  • August 2007
  • September 2007
  • October 2007
  • November 2007
  • December 2007
  • January 2008
  • February 2008
  • March 2008
  • April 2008
  • May 2008
  • June 2008
  • July 2008
  • August 2008
  • September 2008
  • October 2008
  • November 2008
  • December 2008
  • March 2009
  • April 2009
  • May 2009
  • August 2009
  • September 2009
  • October 2009
  • November 2009
  • January 2010
  • March 2010
  • May 2010
  • January 2011
  • February 2011

  • online