Tuesday, July 03, 200740.درست ده دقیقه مونده به آخرروز اول یازده ماهگتی اینو مینویسم برای تو که با همه کوچیکی، یه مرد که نه یه انسان بزرگی برام. عزیز، بهترینم، عسلترین شیرینی دنیام فرشته کوچولوی من: من چطور این نگاههات رو تاب بیارم موقع غمگینی من وقتی اینطور بهم خیره میشی؟ چطور و از کجا اینهمه درک میکنی مادرت رو و از کجا اینهمه محبت رو با نوازشهات و بوسیدنهات بهم میدی؟ پسر تو از کجا این همه بزرگی و فهم رو آوردی که تو هر موقعیت تازه غافلگیرم میکنی. از کجا اینهمه میفهمی؟ به خودم میگم اشتباه میکنی. اون فقط یه بچه است اما وقتی میبینم همه جا همراهمی تو همه شرایط باهام میسازی و وقتی از همه جا بریدم خودت رو بهم میرسونی و بغلم میکنی چطور فکر کنم که بچه ای؟ پسر دوست ندارم زود بزرگ بشی. میخوام تا میتونی کودکی کنی. من یازده ماهه که مادرم. مونم این همه عشق چطور تو روح و دلم جا شده. |
Blog Photosآرشیو |