Sunday, September 30, 200743.Tuesday, September 04, 200742.پسر گلم باز کلی وقت شد که برات از روزهات ننوشتم. خودت که میدونی انقدر بودن کنار مامان و دادار(دایی نادر) خوب بود که وقت کار دیگه ای نبود. خودت هم انقدر خوشحال بودی که بیشتر وقتها قیافه ات این شکلی بود. ![]() این ماه گذشته خیلی کارها رو برای اولین بار کردی. اولین جمله:" دودو رفف. (جوجو رفت.)" اولین آبتنی ها: انقدر بهت خوش گذشته بود که حتی از خواب ظهر هم گذشتی و اصلن هم بد اخلاق نشده بودی. وقتی هم ما داشتیم استراحت میکردیم مینشستی توی تیوپ. ![]() حسابی با مامان میرفتی پارک بازی نزدیکمون و انواع و اقسام دستگاههاشون رو سوار میشدی. از همه بیشتر هم رانندگی کردن رو دوست داری. ![]() ![]() ![]() ![]() با هم هانابی و کلی فستیوال تابستونی و مهمونی رفتیم که به تو هم خوش میگذشت. یه روز هم فستیوال مهدتون بود که اونجا کلی بازی کردیم و نقاشی کشیدیم و کلی هم کادو گرفتی. ![]() ![]() ![]() |
Blog Photosآرشیو |