$BlogRSDUrl$>
Tuesday, September 04, 200742.پسر گلم باز کلی وقت شد که برات از روزهات ننوشتم. خودت که میدونی انقدر بودن کنار مامان و دادار(دایی نادر) خوب بود که وقت کار دیگه ای نبود. خودت هم انقدر خوشحال بودی که بیشتر وقتها قیافه ات این شکلی بود. این ماه گذشته خیلی کارها رو برای اولین بار کردی. اولین جمله:" دودو رفف. (جوجو رفت.)" اولین آبتنی ها: انقدر بهت خوش گذشته بود که حتی از خواب ظهر هم گذشتی و اصلن هم بد اخلاق نشده بودی. وقتی هم ما داشتیم استراحت میکردیم مینشستی توی تیوپ. وقتی دایی نادر جورابهاش رو پاش میکرد میچسبیدی بهش و با صدای بلند اعتراض میکردی که یه وقت بدون تو از خونه بیرون نره. حسابی با مامان میرفتی پارک بازی نزدیکمون و انواع و اقسام دستگاههاشون رو سوار میشدی. از همه بیشتر هم رانندگی کردن رو دوست داری. همچنان عاشق بازی کردن توی بالکن هستی و نمیذاری کسی بدون بغل کردن تو به گلها آب بده. با هم هانابی و کلی فستیوال تابستونی و مهمونی رفتیم که به تو هم خوش میگذشت. یه روز هم فستیوال مهدتون بود که اونجا کلی بازی کردیم و نقاشی کشیدیم و کلی هم کادو گرفتی. کلی حرف دارم برات اما فعلن همین ها پراکنده باشه تابعد... |
Blog Photosآرشیو |