Wednesday, January 23, 200850.عاشق اداهای جدیدتم. عاشق شیطنت موقع تاریکی وقت خواب که تازه یادت میاد از سر و کلهمون بالا بری و بوسمون کنی و فشارمون بدی حتی اگه بزنی محکم وسط پیشونی من و تا سه روز درد بکنه. عاشق حرص خوردن هاتم وقتی چیزی رو درست نمیتونی انجام بدی. عاشق قردادنهات با هر ریتم و عاشق درخواست رقص دو نفره کردنت و غش غش خنده از مسخره بازی من. عاشق اون بوی تنتام که تازگیها بوی وانیل میده از بس ماست وانیلی میخوری و بوی دهنت که بابایی میگه بوی بادکنک میده. عاشق تکیه دادن یهوریت به یخچالم که درست نسخه کاملی ه از خودم وقت تعریف ماجراهای روز با هیجان زیاد و بالا پایین کردن دستت و سعی در فهموندن حرفهات با اشاره هایی که بلدی. عاشق اینم که بریم دو تایی تو چادرت بشینیم و با هم غذا بپزیم. عاشق ریخت و پاش کردنت و تو دست و پا لولیدنت وقتی دارم تو آشپزخونه کار میکنم. عاشق اینم که امروز خودت رفتی سر یخچال بسته میگوت رو درآوردی بعد رفتی سر کابینت ماهیتابه ات رو در آوردی و پاهات رو دراز کردی که بذاری سر اجاق و اینجوری بود که فهمیدم هنوزگرسنه ای. عاشق اینم که با هم امروز رفتیم خرید و تو میخواستی تمام پاکتهای آبمیوه رو بذاری توی سبدمون. عاشق اینم که رابطهی اتفاقات رو یکی یکی میفهمی و برای بیانش از یکی از نشانههاش استفاده میکنی. عاشق اینم که به من میگی "پیتیکا" به بابایی میگی "مامان" به مامان مگی "بابا". عاشق اون الو کردنت ام. عاشق اون آواز نصفشب تم که از شیشه ات به جای میکروفون استفاده میکردی و من هر کاری کردم جدی باشم نشد و زدم زیر خنده. عاشق سشوار کشیدنت بعد از حموم ام که فکر میکنی لای زانوها گذاشتن سشوار که تقلیدی ه از حرکت من هم جزو عمل خشک کردن مو ست. عاشق فیلم و کارتون دیدن همراهتم. عاشق اینم که تو و مامان رو با هم میبینم که با هم به یه چیزی میخندید از ته دل انگار هیچ چیزی تو دنیا بامزهتر نیست. عاشق اینم که تو باعث شدی مامان بیشتر پیش ما بمونه و تردیدش رو توی دل کندن از تو میبینم. انقدر هست که میشه همه ی لحظه های این روزهات. پسر من خیلی دوستت دارم. حواست هست؟ ![]() ![]() |
Blog Photosآرشیو |