
شنبه صبح برنامهی آخر سال مهد کودکتون بود. بابایی با اینکه از قبلش میگفت نمیتونه توی برنامه شرکت کنه اما باز هم دلش طاقت نیاورد و از شرکت مرخصی گرفت. من وقتی دیدم داره حسابی به خودش میرسه فهمیدم با همهی سعیش برای کول بودن اما حسابی ذوق زده است. خودش میگفت آخه اولین جشن پایان سال سام ه. من هم اون موقع که سر صبحی داشتم آرایش میکردم- کاری که هیچ وقت نمیکنم- برای خودم آرزو کردم روزی رو که با بابایی لباس رسمی بپوشیم و بیاییم فارغ التحصیلی دانشگاهت. میدونم از حالا دارم برات آرزوهای بزرگ میکنم اما خب مادرم دیگه دلم میخواد موفقیتت رو تو هر راهی که انتخاب بکنی ببینم.

اول تو رو تحویل کلاس دادیم تا با بقیه بچه ها اسنکَتون رو بخورید و برای نمایش آماده بشید. خودمون هم رفتیم یه اتاق دیگه که ویدیوی یک سال فعالیتهای شماها رو ببینیم. اولش خیلی جالب بود وقتی همگی چهاردستوپا راه میرفتید و بعد یکی یکی راه افتادید و بعد که توی پارک دنبال کبوترها میکردید. از ته دل خیالم راحت شد که توی مهد حسابی و درست بهتون میرسند و برنامه هاتون از اون چیزی که من تو خونه امکانش رو داشتم بهتر و کاملتر بود. اما یه جاهای فیلم حالم گرفته میشد وقتی از غذا خوردنتون نشون میداد که همه تند تند با دست و قاشق غذا میخوردند و تو عین همیشه با غذا قهر کرده بودی.
بعد اومدیم اتاق شما. قرار شد هر کدوم از مامان ها همون نقاب بچه ها رو بذارند و با هم دیگه نمایش خرید از نونوایی رو انجام بدیم. تو از همون اولش حسابی جو گرفتت و یه به کل مامانت رو فراموش کردی و رفتی نشستی رو پای معلمت. فکر کنم اینجوری که با اونها تمرین کرده بودی بیشتر بهت میچسبید. یه جا هم از دستم عصبانی شدی وقتی میخواستم به زور بغلم نگهت دارم و نقابت رو پرت کردی زمین. من هم که دیدم زیادی حس برت داشته گذاشتم کار خودت رو بکنی. اینه که به جای یک بار برنامه رو اجرا کردن با همهی بچهها رفتی خرید و برگشتی و رو پای سنسی نشستی. یادم رفت بگم که موقعی هم که داشتند بهتون سبد میدادند تو دو تا سبد گرفتی.
آخر برنامه هم وقتی همه دست زدند تعظیم کردی و از هیجان هی دست میزدی. اون وسطهای برنامه هم دایی ممد و سینا یه سر از کلاس فراز اومدند و کلی به این ژستهات خندیدند. خوشم اومد هنرپیشهی خوبی هستی.
آخر هم بهمون یه دونه سیب و یه دونه پرتقال دادند که خیلی مزه داد.

بعد هم بابایی به افتخار این موفقیت تو یه ناهار هندی خوشمزه به ما داد که تو هیچی نخوردی و من جور تو و بابایی رو حسابی کشیدم و خیلی هم چسبید.
مبارک باشه تموم شدن اولین مرحله از تلاشت در راه تحصیل کمالات.