<$BlogRSDUrl$>
Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

سام







Tuesday, November 04, 2008

64. 


شنبه که اومد بابایی بعد از قرنی دست زن و بچه رو گرفت و برد همین شهر بغلی که یه هوایی به کله‌مون بخوره. چهارتایی شال و کلاه کردیم و راه افتادیم. دست بر قضا شما رضایت دادی که صندلیت رو عقب بذاریم و این فرصتی داد تا من توی راه فارغ از رانندگی کنارت بشینم و از همسفریت لذت ببرم. اگه یه بچه تو دنیا باشه که این همه خوش سفر باشه و پایه برای مدت طولانی توی ماشین موندن و راضی به به‌هم خوردن برنامه‌ی خواب و خوراکش فقط تویی.
توی راه با هم حرف میزدیم و کتاب میخوندیم و هله و هوله میخوردیم و کمی هم خوابیدی که کلن سرحالت کرد وقتی اونجا رسیدیم.
از همون اول یا رفتی سراغ آب و فواره یا هر جا گروهی مشغول رقص و موزیک بود نشستی به تماشا. کلی هم برای گروه رقاصان فسقلی که اومدند روی سن دست زدی و ذوق کردی. عین ماه نشستی کنارمون و برنامه ها رو تماشا کردی که حسابی چسبید. در کمال تعجب هم توی رستوران گذاشتی راحت غذا بخوریم و مجبورمون نکردی وسط رستوران بدویم دنبالت و در حال دلبری از مردم دستگیرت کنیم.
در حال لذت بردن از تماشای رقصنده ها

میخواستی توی اون سرما بری توی این استخره که با کلی گریه و التماس و در کمال نارضایتی من و بابایی جلوت رو گرفتیم.

و البته همونجور که گفتم همش گیر دادی به حوض و فواره که ما هم تمام عکسهامون شد با حضور این حوض ه.


Blog Photos


آرشیو

  • May 2006
  • June 2006
  • July 2006
  • August 2006
  • September 2006
  • November 2006
  • December 2006
  • January 2007
  • February 2007
  • March 2007
  • April 2007
  • May 2007
  • June 2007
  • July 2007
  • August 2007
  • September 2007
  • October 2007
  • November 2007
  • December 2007
  • January 2008
  • February 2008
  • March 2008
  • April 2008
  • May 2008
  • June 2008
  • July 2008
  • August 2008
  • September 2008
  • October 2008
  • November 2008
  • December 2008
  • March 2009
  • April 2009
  • May 2009
  • August 2009
  • September 2009
  • October 2009
  • November 2009
  • January 2010
  • March 2010
  • May 2010
  • January 2011
  • February 2011

  • online