$BlogRSDUrl$>
Tuesday, November 04, 200865.ا.خب من عاشق اون تشکر کردنتم که وقتی نیمه شب بهت شیر میدم و لباسهات رو که خیس کردی عوض میکنم و برت میگردونم سر جات با همون چشمهای بسته و در حالی که هنوز خوابی بهم میگی. 2.و البته کلافه از اون همه زوری که میگی و من هم چون مامان خوبی هستم و یه عالمه کتابهای تربیت کودک خوندم فکر میکنم نباید زیاد سر به سرت بذارم و خب معلومه که یه وقتایی قاطی میکنم. 3.و گاهی مثل دیروز که استثناین چرت بعد از ظهری هم نزدی که یه آنتراکت بدی جهت جمع کردن قوای تحلیل رفته، خسته ام از اون همه بازی و بدو بدو و جنگیدن و شمشیر بازی و یه وری توی چادرت نشستن و صد تا- باور کن در حال حاضر صد و چهارتا توپ داری!- توپ رو از دور و بر خونه جمع کردن و کتاب خوندن و نقاشی کشیدن و پینگ پنگ و بولینگ و صدای کارتن-Anpanman- و غذا نخوردن و التماس کردن برای یه لقمه و همه کارها رو خودم بکنم و عصبانی شدن هات از اینکه یه کاری رو نمی تونی بکنی و قطار بازی و کول و بغل کردن و ... باور کن خیلی بیشتر از اینهاست. 4.و دلتنگم همه ی اون لحظه هایی که کنارت نیستم. هر چند مطمینم اون وقتها داره کنار دوستانت و مربی ها بهت خوش میگذره و با اصول و قواعدی درست چیز یاد میگیری و شادی از اوقاتت توی مهد، اما دلیل نمیشه که دلم برات یه ذره نشه. 5.و دیوانه ام از غذا نخوردن هات. 6.و متعجبم وقتهایی که رفتارهایی میکنی که نشونم میدی بزرگ شدی و خیلی چیزها رو درک میکنی. 7. و کیفورم از اون وقتهایی که وقتی میفهمی عصبانی هستم یا جدی با خنده و دلبری سعی در تعدیل اوضاع داری. 8.و خلاصه که هر چی بیشتر بزرگ میشی بیشتر هم در کنارت بودن خوش میگذره. |
Blog Photosآرشیو |